کتاب بلندی های بادگیر
امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که «بلندیهای بادگیر» را به زبان ساده روزگار خود نوشته است، اما رگههای رمانتیسم و سنت داستاننویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است. به طوری که بعضی از نقادان این اثر را «گوتیک» هم خواندهاند.
به هر حال این رمان درباره عشقی ست قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارقالعاده، بیهمتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبهاش نمیکاهد. نابرابریهای جنسیتی و طبقاتی، مسائل مذهبی و عشق غیراخلاقی از خط قرمزهای انگلستان آن زمان بود که امیلی به راحتی در کتابش از آن سخن میگفت. ظلم و وحشت جاری در داستان نیز نارضایتی بسیاری را برانگیخته بود. راوی کتاب بلندیهای بادگیر، زنیست که ماجراهای عجیب و شورانگیزی از عشق در دو خانواده را شرح میدهد .
همچون امیلی، همه کودکان این کتاب در بدو تولد یا خردسالی مادر خود را از دست میدهند. همانند امیلی و خواهرانش، کیتی و هیثکلیف نیز اوقات خود را در طبیعت وحشی اطراف دهکده سپری میکنند و هیچ دوستی ندارند. برادر کیتی، هیندلی که با حمایت خانواده برای ادامه تحصیلاتش از دهکده خارج شده، بیخبر ازدواج میکند و بعد از مرگ همسرش به هنگام تولد تنها پسرش، به قمار و الکل رو میآورد، انعکاسی از پاتریک برادر امیلی در داستان است. جوزف، خدمتکار مذهبی و متعصب خانواده ارنشاو نیز نمودی از پدر مذهبی و سختگیر نویسنده در داستان است.
کتاب بلندیهای بادگیر گرچه در نگاه اول داستانی عاشقانه است ولی به مرور رفتارهای خشن و تاثیرات آنها بر رفتار آدمی را به تصویر کشیده است.